۱۳۸۹ شهریور ۵, جمعه

موقعیت زنان درادبیات و دستگاه‌های حاکمه

"فرمیسک زاهدی"

جایگاه زنان در میان هر ملتی معرف شخصیت وخصوصیات اخلاقی آن ملت است. بعد از اسلام و به موازات گسترش برده داری و کشاندن زندگی اعراب از بدوی به زندگی شهرنشینی زنان عرب تبدیل به بازیچه‌ی هوا وهوس مردان شدند و پس از تسخیر ایران به دست اعراب، برده داری جان تازه ای به خود گرفت. بنابراین تمدن ایران تبدیل به تمدن ایران اسلامی شد و این تغییرات در موقعیت زنان نه تنها دگرگونی به وجود نیاورد، بلکه دیوار و فاصله‌ی جنسیتی بین زن و مرد را بلندتر کرد.
با نگاهی به نقش زن در ادبیات بعد از اسلام روشن خواهد شد که در دیوان شعر شاعران زنان را با الفاظی هم چون: بی وفا، مکاره، ناقص العقل، هوس باز و ترسو و از همه مهم تر ضعیفه یا عفریته تعبیر می کردند. طوری که با نگاه به تاریخ آن دوران و ادبیات اسلامی آن روزگاران، به وضوح می توان دید که دیدگاه بزرگانی که امروزه آنان را شاعرانی فرهیخته می نامیم چه بوده است. برای نمونه چند بیتی را از چند شاعر بازخوانی می کنیم:
برو زن کن، ای خواجه هر نوبهار که تقویم پاری نیاید به کار (سعدی)
مگوی اسرارحال خویش با زن که یابی رازفاش ازکوی وبرزن (ناصرخسرو)
حمله با شیر مرد همراه است حیله کار زن است و روباه است (سنایی)
زن از پهلو چپ شد آفریده کس از چپ راستی هرگز ندیده (جامی)
زنان را بود در جهان یک هنر نشینند و زایند شیران نر (فردوسی)
این اشعار خود زبان گویایی از تحقیر شخصیت زنان در ادبیات فارسی است. همان تحقیرهایی که به وسیله‌ی اعراب بادیه‌ نشین در بطن جامعه‌ جاخوش کرده‌ است. چنین ذهنیت های حاکم بر جامعه‌ توسط دستگاه‌های حکومتی نیز بیشتر و بیشتر گسترش یافته‌ تا جایی که زنان به علت عدم آگاهی، کرامت و حیثیتشان بازیچه‌ی‌ سلاطین و امراء و خوانین قرار گرفته‌ است. با نگاهی اجمالی به وضعیت زنان در دوره‌های حکومتی پادشاهان به روایت تاریخ، بسیاری از ناگفته‌ها جنبه‌ی حقیقی به خود می گیرد.
در عصر غزنوی
در این عصر زنان دخالت های بسیار کمی در امور سیاسی و حکومتی داشتند، علت آن هم نفوذ مردان یا به عبارتی دیگر وجود غلامانی بود که در قالب مشاورها و کارشناس های امور مختلف، مشغول به کار بودند و در دل سلطان جا خوش می کردند و همراه با سلطان به امور کشورداری مشغول و سرگرم می شدند و زنان را که از تربیت اجتماعی وسیاسی بی بهره بودند به حرمسراها که تعداد آنان هم کم نبودند، فرستاده می شدند. و تنها زنی که در عصر غزنوی توانست عرض شخصیت نماید، خواهر سلطان محمود بود که اتفاقا ٌ با سلطنت خود محمود نیزمخالف بود اما چون قدرتی نداشت، نتوانست کاری از پیش برد.
سلجوقی
در این دوره تقریباً تا حدودی نسبت به حکومت غزنویان زمینه برای حضور زنان فراهم گردید و تقریباً زنانی به‌ طور مستقیم یا غیر مستقیم در سلطنت کشور دخالت داشتند از جمله ملک خاتون که بر کرمان حکومت کرد.
مغول
در این عصر زنان همدوش مردان در فعالیت های سیاسی و اقتصادی شرکت داشتند و در مورد تملک زمین و ارث هم از حقوق مساوی برخوردار بودند و در تصمیم گیری های خرد و کلان شرکت داشتند.
صفویه
زنان در دوره صفویه نسبت به زنان مغرب زمین وضعیت بهتری داشتند اما به علت حضور در حرمسراها ویژگی هایی هم چون حسادت و چشم وهم چشمی و...بیشتر در وجود آن ها در حال رشد بود، از طرف دیگر اشرافیت آیین ومذهب بر دستگاه حکومتی باعث شده‌ بود که زنان نسبت به مردان حقوق برابر نداشته‌ باشند.
قاجار
در دوره قاجار وضعیت زنان حالت قهقرایی به خود گرفت به طوری که از ساده ترین حق خود یعنی داشتن نام محروم بودند.! یعنی زنان را به نام اصلی خودشان صدا نمی کردند، بلکه آنان را به اسم پسر بزرگتر خود یا زن فلانی یا ضعیفه مورد خطاب قرار می دادند. جامعه قاجار جامعه‌ای خرافی بود به طوری که زن و مرد تحت تاثیر این خرافات بودند و مردان زنان را عفریته یا شیطان می پنداشتند و یا موی بلند زن را وسیله ای برای توطئه قلمداد می کردند. در این دوره روشنگرانی که به اروپا سفر کرده بودند در پی تلاش های بی وقفه خود خواهان تشکیل مدارس برای زنان شدند اما با مخالفت بسیاری از علما و خود مردم مواجه شدند به طوری که شیخ فضل ا...نوری فتوا داد تاسیس مدرسه دخترانه مخالف با شرع دین است.
شخصیت زنان در تاریخ ایران محصول شرایط اجتماعی بود که به آنان تحمیل شده بود، فشارهای اجتماعی، رقابت اجتماعی با هوویان و تحقیر مستمر و بلاانقطاع ، تهدید اقتصادی و اجتماعی و بی سوادی آنان به عنوان ویژگی های بارز، باعث شد تا زنان تاب وتوان را در مقابل آن همه گرفتاری نداشته باشند و به جادو وجنبل پناه آورند لذا بازار رمالی و فالگیری و دعا داغ بود.

۱۳۸۹ مرداد ۱۱, دوشنبه

شعر...

یلـدا
فرمیسک زاهدی"    "
 و در انتهای یک سکوت
                    من و امیدی مبهم
                              در قلمروی از خاموشی
                                               با ذوقی کودکانه
گفته ام از تو
         که داس نگاهت، چید
                       تمام هستی من را
                                  که از عشق تو نصیبم شد.

و روی مرکز پرگار
           دایرهای از تمام شقایق ها کشیدی
  تا پل کنم دستانم را
              و تو آرام آرام
                         از لابه لای شاخساران
                                     همچو ماه درشب یلدا
                                                       بیرون بیایی                                         
و بنامیم نوزاد عشق خود را
                            که در اندیشه ی فردا
   آشیانه های متروک را ستایش می کرد..
مرا فسون نامیدی
         و به من آموختی که عشق به نان مزه می دهد
                                                  و خداوند می بخشد
                                                           کسی که آواز پرندگان را
                                                                در آغوش خاطرات زنده می کند...